جدول جو
جدول جو

معنی یه تیش - جستجوی لغت در جدول جو

یه تیش
مستقیم به طرف کسی رفتن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ته ریش
تصویر ته ریش
ریش کوتاهی که چند روز تراشیده نشده است، موهایی که تازه بر صورت روییده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یک تیغ
تصویر یک تیغ
یکپارچه، یکدست مثلاً لباس قرمز یک تیغ، به طور یکپارچه، به تمامی، سراسر مثلاً لباسش یک تیغ قرمز بود
فرهنگ فارسی عمید
(دِهْ)
دهی است از دهستان بندویه بخش جویم شهرستان لار. واقع در 24هزارگزی جنوب باختری جویم. سکنۀ آن 685 تن. آب آن از چشمه و چاه تأمین می شود. راه آن فرعی. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
در زبان اطفال، جامه یا جامۀ نو، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، در زبان اطفال کوچک به معنی لباس خوب، (فرهنگ نظام)، رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ)
سراپا. سراسر. گویند: یک تیغ سیاه است، یعنی هیچ خال و خجک از رنگ دیگر ندارد. (از یادداشت مؤلف). یکدست. یکسره. مطلق. (فرهنگ لغات عامیانه) ، متحد. متفق.
- یک تیغ شدن، متحد شدن. متفق شدن: با یکدیگر بیعت کرده بودندو به دفع او یک تیغ شده. (جهانگشای جوینی).
- یک تیغ کردن، کنایه از راست و درست و برابر و هموار کردن. (برهان) (آنندراج). کنایه از راست و درست کردن. (انجمن آرا). راست و درست کردن. هموار و برابر نمودن. (ناظم الاطباء) :
به دو تیغ او ز ذوالفقار و سنان
کرده یک تیغ همچو تیر جهان.
سنایی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَهْ)
نوعی از تفنگ یا تپانچه که ده فشنگ در خزانه یا خشاب آن جا گیرد. (یادداشت مؤلف). که در یک نوبت فشنگ گذاری ده بار پیاپی تواند تیرافکند
لغت نامه دهخدا
(دَهْ)
کسی که دارای ریش انبوه و هنگفت و بزرگ باشد. (ناظم الاطباء). لحیۀ انبوه و گنده. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
نام قدیم قسمتی از گیلان که شامل لاهیجان و نواحی آن میشده و سفیدرود فاصل میان آن دو قسمت بوده که قسمت دیگر را بیه پس میگفتند. این سوی رودیان. (یادداشت لغت نامه). رجوع به بیه پس شود
لغت نامه دهخدا
(پِ)
ولایتی از تراکیه (آسیای صغیر). (ایران باستان ج 2 ص 1245)
لغت نامه دهخدا
(یَهَْ یَهَْ)
یهیه. یهیا. شبانان در راندن شتر گویند: یه یه و یهیا. (از تاج العروس ج 10 ص 421 و ج 9 ص 424). و رجوع به یهیا شود
لغت نامه دهخدا
یکدست یکسره مطلق متحد متفق: سلاطین روم وشام وارمن... بدفع او یک تیغ شده
فرهنگ لغت هوشیار
دشنامی است گه بریش: درم آمد علاج عشق درم گوه ریشا، چه سود از این و از آن. (سنائی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ته ریش
تصویر ته ریش
ریش اندک ریش با موهای اند که بر صورت ظاهرباشد محاسن کوتاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یک تیغ
تصویر یک تیغ
متحد در جنگ، یک دست، یکسره
فرهنگ فارسی معین
یک بار
فرهنگ گویش مازندرانی
یک بار
فرهنگ گویش مازندرانی
اصطلاحی در پارچه بافی سنتی یعنی: از هر شکاف شانه یک رشته نخ
فرهنگ گویش مازندرانی
شکوفه
فرهنگ گویش مازندرانی
مقدار کمی، اندکی، روستایی در قائم شهر، روستایی از نرم
فرهنگ گویش مازندرانی
یک طرف، یک سویه، یک طرفه
فرهنگ گویش مازندرانی
درو کردن از قسمت پایین تر ساقه
فرهنگ گویش مازندرانی
سکویی که در دو سوی درواز های چوبی و بزرگ تعبیه می شد
فرهنگ گویش مازندرانی
به جلو یا عقب افتادن کار
فرهنگ گویش مازندرانی
نور تابان، درخشان
فرهنگ گویش مازندرانی
از انواع بازی
فرهنگ گویش مازندرانی